بسم الله الرحمن الرحیم
وبلاگ رسمی اقدس اکبرنژاد

شبهاي قدر با دكتر شريعتي

 

زمستان سال 53 است. حدود 38 سال پيش! هوا سرد و يخبندان است. شب هنگام كه پردة ظلمت همه جا را در آغوش كشيده است جاي پاي نوراني مردي به سوي حسينيه ارشاد بر سنگفرش خيابان دكتر شريعتي حك شده است. دوان دوان خودم را به حسينيه مي رسانم. طبق معمول با اشتياق تمام، تمام راه را دويده ام، قلبم مي زند. خودم را به بالكن طبقه دوم حسينيه كه جايگاه خواهران است مي رسانم. همان جلو مي نشينم و از بالا بر تمام چشم انداز حسينيه كه برايم بسيار شگفت انگيز است تسلط دارم. در ميان آنهمه نور، چهرة او نوراني تر از همه نورهاست. طنين صداي زيبايش در گوشه گوشة حسينيه جاريست. در گوش جان من هم جاريست. يك صداي آشنا، صداي دلنشيني كه براي اولين بار در تالار فردوسي دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران مرا به خود آورد.

شب قدر سال 53 است و اينجا حسينيه ارشاد است، جاييكه او در آنجا قطره قطره معرفت و شناخت را به كامم ميچكاند و من مدهوش واژه هاي سحر آميز و آسماني اويم و او زندگي را تفسير ميكند! و سعي مي كند تند تند و هر چه سريعتر تمام پيامش را يكجا در جام وجودم سرازير كند!

امشب، شب بيداري و حركت است، شب عبور از حادثه هاي هراسناك و عبرت انگيز است. شب ظهور ناگهاني رسول عشق و معرفت و شب وداع پيامبر شور و شهادت، علي! شب بيداري تپه و دشت و خانه و وطن و دين، شب بيداري پنجره ها، شب طلوع باور و ايمان، شب طوفاني يك انقلاب! يك فرياد، يك خيزش، يك خروش در جستجوي يك آرزوي گمشده در يك سكوت دهشتناك!

شب قدر است شب آخرين پيام، آخرين تفسير. شبهاي آخرين وداع، شبهاي سپردن امانت به همة آنهاييكه او را دوست دارند و همة آنهاييكه انسانها را دوست دارند. سپردن امانت به همة آنهاييكه به تفكر بلند و انديشة والاي او عشق مي ورزند. به راهش و صداقتش و حرفهايش ايمان دارند. آخرين وداع، آخرين لحظه ها، آخرين پيام ها، اميدها، آرزوها، تلاشها، انگار مي داند آنشب همه چيز پايان ميگيرد. تند تند حرفهايش را مي گويد.

شريعتي! استادي بزرگ، يگانه و بي ريا. صميمي و مخلص، يكرنگ و با صفا. او معلم بزرگ انقلاب است و معلم بزرگتر من در حسينيه ارشاد و من دانشجويي در قلب دانشگاهي تاريك و ظلماني كه به ظاهر مدعي به دوش گرفتن رسالتهاي علمي است. دانشگاه تهران برجسته ترين و معتبرترين دانشگاهي كه هر كسي به راحتي به آن راه نمي يابد و هر كسي هم كه نمي تواند و قدرت راه يافتن به آن را ندارد، راهي دانشگاههاي ملي آن روز و يا دانشگاههاي خارج از كشور ميشود.

آري شب قدر است. شب قدري كه بسيار پيام دارد. شب قدري كه هديه اي گرانقيمت براي طول تاريخ زندگي من است. هديه اي ماندگار براي من و براي همة آنهاييكه در حسينيه ارشاد در آخرين شب وداع با دكتر شريعتي، شب قدر را و زيباترين معناي تاريخ عدالت را با فرق شكافتة علي(ع) بزرگ مي دارند. چه شبي است شسب قدرِ من در كنار دكتر شريعتي! شبي با اين عظمت! شبي با اين قدر و قيمت، شبي در كنار فرق شكافتة علي(ع)، در حسينيه ارشاد، در كنار دكتر شريعتي، با شيواترين بيان، همراه آواي دلنشين او! واژه هاي عميق و زيباي او! وقتي كه حرفهايش را بشنوي سرا پا آتش ميگيري، همة وجودت فرياد ميشود. همة هستيت را التهاب و درد فرا ميگيرد. همة دردها به ذره ذره وجودت گسترش مي يابد. وقتي حرفهايش را بشنوي آنچنان غني ميشوي، آنچنان بارور آنچنان نيرومند و قدرتمند كه مي خواهي اسلحه ات را برداري. طومار رذالت ها را در هم بپيچي و آنچنان بر فرق ظلم بكوبي تا عدالت آزاد گردد. تا خوبي و مهرباني لبخند بزند. تا آرامش تمام حيات و هستيت را فرا بگيرد. و او  تفسير مي كند. سورة روم را در شب قدر و من مبهوت، ساعتها! آنچنانكه چشمهايم از نگاههاي نوراني او عبور نمي كند و گوشهايم از زيباترين كلمات او نمي گذرد و من همچنان مبهوت اشارات و معاني پر ارتفاع او هستم. انگار از او نفس ميگيرم و زندگي مي كنم!

اينجا حسينيه ارشاد است!

تلويزيونهاي مدار بسته در اطراف سالن در حسينيه ارشاد براي آنهاييكه در سالن اصلي نيستند پيام رساني مي كند يك نفر حسينيه را تسخير كرده است. يك نفر قلبها را تسخير كرده است. دكتر شريعتي! پيامهايش را براي ما خلاصه مي كند! شب قدر است. سورة روم را تفسير مي كند شعر رفتنش را مي سرايد.

قرار اين است كه سخنراني ساعت 8 شروع شود و تا ساعت 12 به پايان برسد. اما نمي شود. از ساعتها قبل از ساعت 8 در حسينيه منتظر او هستيم. دير مي رسد. دير آغاز مي كند. به پدرم گفته ام تا ساعت 12 به خانه برميگردم. عقربة ساعت از 12 مي گذرد.

و حالا، شب قدر، در حسينيه ارشاد، روبروي او در مسافتي تقريباً دور از جايگاه سخنراني هستم ولي در بالكن بالا، در جايگاه خواهران آمادة آماده ام. مي خواهم زيباترين و آخرين حرفها و پيام هايش را با اشتياق بنوشم. مي خواهم سيراب شوم. سيراب سيراب! حرفهاي او آب حيات من است در محيط مردة دانشگاه تهران در كنار استاداني بي دين و بي تعهد!

مثل كسي كه آمادة يك خيزش است مي خواهم همة حرفهاي او را بقاپم. هيچكس باور نمي كند كه حرفهاي او براي من چقدر جالب و شيرين است و هيچكس نمي داند كه پشت ميزهاي دانشگاه تهران، و در دانشكده هاي متعدد، بخصوص دانشكدة علوم اجتماعي كه همه يك پايشان آمريكاست و يك پايشان ايران ، براي تعيين سرنوشت ما نظريه پردازي مي كنند!

هيچكس باور نمي كند كه شريعتي در پرده پرده ظلمت ها و تاريكي ها و جهل و بي ديني هاي اين روگار چگونه پرتو افشاني مي كند! آري در فضاي مسموم و ظلماني دانشگاهها چه سخت است تنفس آيه هاي ايمان!

استاداني براي ما تدريس مي كنند كه وقتي پشت نيمكتهاي دانشگاه مي نشيني و حرفهايشان را گوش فرا ميدهي مي روي روزه ات را مي خوري و بر ميگردي! تمام فضاي دانشگاه پر است از دختران و زناني كه ميني ژوپ مي پوشند و در تابستان حتي لباسهايشان ركابيست. در زير درختان در هم و برهم و آشفته كمي دور تر از هاي و هوي و رفت و آمد دختران و پسران دانشجو در روي كاناپه ها!

آري در اين ظلمت و تاريكي انديشه هاي به اصطلاح برتر! جهان امروز دانشگاههاكه همه دكتر و مهندس هستند و در قلب تاريك انديشان امروز، شريعتي چراغ راه گمشده ي نيست كه درهاي و هوي تمدنهاي وحشي! به دنبال خود گمشده شان ميگردند، و ناگهان، شريعتي مثل چشمه اي زلال و گوارا، در دل من سرگردان مي جوشد. و در دل همة نسلهاي سرگردان اين روزگار! او مثل نوري در دلم جوانه مي زند.

حالا به آن لحظه ها مي انديشم.

شب قدر است. حرفهايش بوي يك وداع هميشگي را دارد. هم نگاه مي كنم، هم گريه مي كنم، هم شب قدر است، هم شب خداحافظي است. هم شب وداع است، همة بدنم مي لرزد. چه دير ترا يافتم. چه زود ترا گم مي كنم! اما تو مگر با حرفهاي قشنگت رفتني هستي؟! نه! تو هميشه زنده اي، هميشه زنده اي، هميشه در قلب مني. وقتيكه دنيا برايم تاريك شود. رودها از جريان بيفتد. خورشيد غروب كند، جنگلها را سر ببرند درياها خشك شود و... من با خواندن كلمات تو كه قلب و روح قرآن است و قلب و روح علي(ع) و حسين(ع) و اهل بيت است دوباره سرشار از زندگي ميشوم حرفهاي تو از نور و قلب ستاره ها پايين مي آيد و من يك روز پژواك آخرين سروده هاي تو را و طنين آخرين حرفهاي تو را در گسترة خاك پرواز خواهم داد.

* مثل هميشه و ديرتر از هميشه مي آيد. تلويزيونهاي مدار بسته در جاي جاي حسينيه تصوير زيبا و نوراني او را پخش مي كنند و او آرام آرام آغاز مي كند و آرام آرام جاري مي شود و پيامهايش را از درز چهار ديواري حسينيه ارشاد كه تمام نيروهاي امنيتي سراسر آنرا قُرُق كرده اند پرواز ميدهد.

شب قدر است. رژيم نمي تواند جلوي سخنراني او را بگيرد و او هم مي داند كه اكنون بهترين فرصت براي بيان آخرين پيامهايش است.

حالا دوست داريد با هم به سال 53 برگرديم به حسينيه ارشاد . دوست داريد به سال 38 سال پيش برگرديم به شب دكتر شريفي برديم و پست صندلهاي حسينيه ارشاد بنشينيم و صداي دلنشين و نفسهاي شيداي او را در شب قدر سال 53 با بيان و كلام خودش بشنويم؟! دوست داريد دوباره با هم زنده شويم و عليه ظلم بشوريم؟! و اينك اين صداي دكتر است:

به نام خدا

خداي محمد(ص) آخرين پيامبر آزادي، آگاهي و قدرت.

به نام خداي علي(ع)

عدالت مظلوم، مظهر اسلام حق و امام انسان.

به نام خداي خانة فاطمه(س)

كه همة عشق و همة آرزوها و همة اميد نجاتمان اين خانة كوچكي است كه به اندازة همه جهان بزرگ است و...

به نام خداي ابوذر

خداي مستضعفين، خداي بيچاره شدگان تاريخ و زمان

خداي همة كسانيكه از آغاز تا آخرالزمان و قيام قائم عدل گستر جهان شكنجه مي ديدند و مي بينند، محروم بودند و محرومند، و به گونه گون به بيچارگي گرفتار مي شدند و مي شوند و اما همواره در مسير ملت ابراهيم و وراثت جهاد آدم تا حسين و حسين تا هميشه براي نجات آدمي در تلاش مدام و دائمي اند و بوده اند و هستند...

به نام خداي شهيدان

شهيدان راه دوستي، حق، شهيدان شيعه، شهيدان راه علي در همة مكانها و در همة زمانها.

و اينك در ادامة گفتار دكتر در رابطه با سخنان وي با خدا، خداي محمد و علي و فاطمه گزيده اي از كلمات او را در مقابل ديدگان مشتاقان تصوير ميسازم تا در كنار او پس از حدود 40 سال مطابق ظرفيتهايمان از گفتار او لبريز شويم و بهره ببريم.

« در سراسر جهان همة توطئه ها براي نابود كردن نسل جواني است كه مي بينيم به جاي همة حق ها و همة آزاديهايي كه در آرزويش هست و نياز به آن دارد، فقط به او « آزادي جنسي » مي دهند.»

«... در مقابل از « مكتب علي  و شعله اي كه از خانة متروك و خاموش فاطمه همواره جستن مي كند، اگر لياقت آن را داشته باشيم كه از اين آتش قبسي بگيريم و ارمغان اين نسل كنيم...  نسلي بسازيم درخشان و نيرومند بر مبنا و اساسي كه علي(ع) با سكوتش، با جهادش و با رنجش براي ما گذاشته است. »

«... كه مي كوشند همه را روي در روي هم قرار دهند تا روي از دشمن بتابند و به خويش سرگرم شونذ. »

« سنگ زيرين اسلام قرآن است. »

«... عترت بهترين راه رسيدن به قرآن است. ائمه ما بهترين و مطمئن ترين مفسرين قرآني هستند و «علي» بهترين كسي است كه ما به وسيلة او مي توانيم قرآن را درست بخوانيم و بفهميم. پس قلب بايد قرآن باشد و نبض ما با تپش قرآن بزند. »

« بنابراين، امشب كه شب خاصي است و از علي بايد سخن گفت و به مسائل اخلاقي پرداخت... يك متن خاصي را از قرآن انتخاب كرده ام... كه قرآن زنده است.

درس امشب از يك سورة قرآن است و نشان دهندة آن است كه گويي هم اكنون نازل شده و خطاب به مسلمين هم اكنون دنياست و شأن نزولش به وضعي است. كه مسلمانان دنيا در حال حاضر دارند و آن « سورة روم » است كه يك پيام شگفت انگيز زنده و نيرومندي به همة روشنفكران مسئول زمان ماست.

بسم الله الرحمن الرحيم

الم غُُلِبَتِ الرّوُم في اَدْنَي ٱلاَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبوُنَ.

روم مغلوب شد در ادني الارض. در يك زميني كه نزديكترين زمين است. و اين رومي ها بعد از اينكه مغلوب شدند غلبه خواهند كرد في بِضْعِ سنين، بعد از مغلوب شدنشان غلبه خواهند كرد. في بِضْعِ سنين. در اند سال، بِضْع نمي دند. از سه تا 9 سال.

لِلّهِ الْاَمْْرُ مِن قَبْلُ و مِنْ بَعْدُ   امر از آن خداوند است از پيش و از بعد.

و يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُون    و در آن روز كه رومي ها غلبه خواهند كرد در مدتي كه اندسال بيشتر نيست مؤمنين شاد ميشوند.

... در اين قسمت مسأله اي وجود دارد به نام پيش بيني، آينده بيني. خبر از آينده اي كه همه كس از آن بي خبر است ولي قرآن خبر ميدهد. با آن دقت و قاطعيت اعلام مي كند. در كجا؟ و چه وقت؟ در موقعي كه روميها شكست خوردند.

... اعلام ميكند كه در مدت اندسال ديگر يعني كمتر از 9 سال حتماً رومي هاي شكست خورده پيروز ميشوند. »

«... بنابراين براي فهم و درك قرآن گاه جغرافيا لازم است و گاه تاريخ تا قضيه بهتر روشن شود.

... انسان آگاه و حقيقت شناس، پيامبر را از پيامش مي شناسد، قرآن را از معنايش مي شناسد. »

«... قرآن بزرگترين معجزة پيامبر براي آينده است، زيرا كه بعد از نبوت پيامبر اسلام، انسان آگاهي و رشد عقلي و منطقي بيشتري خواهد داشت. »

اينست كه مسلمانهايي چون علي(ع)، ابوذر، عمار، سلمان و... از پيغمبر معجزه نخواستند. »

« پيامبر اسلام را بر اين كودك علي (ع) عرضه مي كند و او مي پذيرد. دست بيعت ميدهد. »

«... اما حقيقتي زنده تر از غيب گويي در اين سوره وجود دارد كه بسياري از مفسران نديده اند و گذشته اند. »

«... در حال حاضر اگر پيغمبري مي بود و يك وحيي مي بود و آيه اي براي ما مسلمانان نازل مي شد باز « سوره روم » بود.

بنابراين از نظر اثبات آن بايد دو اطلاع جغرافيايي و تاريخي نقل كنم. »

سورة روم قبل از هجرت نازل شده، در دوره اي است كه اطرافيان پيغمبر اسلام و مسلمانها غير از چند نفر انگشت شمار بقيه در وضعي بسيار ضعيف، محكوم و مورد آزار و شكنجة مشركين به سر ميبردند و لذا اكثريت افراد بي خانمان، بيگانه با خانواده هاي بزرگ و قدرتهاي بزرگ حاكم در مكه مي باشند و كساني هستند كه از نظر خانوادگي و پيوند قبايلي، سرمايه، ثروت و مفاخر نژادي محروم هستند. گروهي ضعيف و خلع سلاح شده و ناتوان - اين مجموعة افرادي است كه رنج و محروميت چهره شان را به خوبي نشان ميدهد و بهترين بازيچه هاي اسير و بي توان و بي مقاومت در زير دست برده داران، جنايتكاران، باغداران طايف و كاروان داران قريش هستند كه نمونه اش عمار، ياسر و سميه است. در اين دوره سميه يك كنيز سياه پوست در خانوادة يك عرب در مكه است. شوهرش ياسر نيز عربي است كه از بيابان يمن آمده و در مكه فردي تنها و بي خانمان است. وارد خانة اين عرب كه ميشود از سميه اين كنيز سياه پوست حبشي خواستگاري مي كند. پس سميه است و ياسر، اين زن و مردي كه معلوم است در مكه چه كاره هستند و چه پايگاه و پناهي دارند. از اين رو، فرزندي به نام عمار متولد مي شود... هر سه نفر در سال اول به پيام پيغمبر اسلام در مكه گرايش پيدا مي كنند... ابوجهل اين زن و مرد و فرزند را به وادي مكه مي برد. هر روز در زير آفتاب داغ و سوزان از صبح تا غروب شكنجه هاي وحشتناك ميدهد. و هر روز اختراعي در روش بهتر شكنجه دادن مي كند و از اين سه نفر مي خواهد كه به پيغمبرشان دشنام بدهند... آنان شكنجه ها را تحمل مي كنند، در حاليكه پيغمبر كوچكترين اقدامي براي حمايت و نجات اين اشخاص از زير چنگال مأمورين شكنجه و جلادها نمي تواند بكند.

خودش مثل ديگران ناتوان است بي سلاح است اگر چه در خانواده اي نيرومند است اما تنهاست.

... هر روز مي آيد و مي بيند كه اين پيرزن سياه پوست وفادار « سميه » و پيرمرد ضعيف و فقير و ناتوان، اما سراپا عشق و ايمان و قاطعيت و اين جوان نوشكفته اي كه همه احساس و همه ايمان و همه شور عشق به محمد(ص) است در زير شكنجه هاي طولاني چندين ساعته اي كه تحمل كرده اند، همچون مجسمه اي خون آلود، امّا سرافراز ايستاده اند و تا مي بينند كه پيغمبر آمد مي كوشند تا در چهره شان كوچكترين اثري از رنج و يأس نباشد.

... اين داستان هر روز تكرار ميشود.

بلال كه يكي ديگر از قربانيان شكنجه است برده اي است به دست اميه بن خلف. هر روز او را به وادي مي برند و شكنجه اش مي كنند و طريقه شكنجة او اينست كه خمرة بزرگي را در زير

موضوع مطلب : <-CategoryName->

درباره وبلاگ
اقدس اکبرنژاد

با سلام به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
rss feed

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 346
بازدید کل : 259368
تعداد مطالب : 173
تعداد نظرات : 121
تعداد آنلاین : 1

Alternative content